توهمات زندگی
رفت و رفت و رفت انگار مقصدی در پیش داشت یا شاید هم ماندن عذابش می داد بی مهابا و با قدم های محکم رفت تا جایی که در دیدم بود بدون پلک زدن نگاهش کردم . بهت گفته بودم با من بودن شیر می خواهد گفتی من شیر دَرَندم و آهوی دشتم را شکار خواهم کرد . گفتم شکار کردن هنر نیست شکار کار هر حیوان درنده ای است . اما تب تند داشتی و گوشت به این حرف ها بدهکار نبود دیدی؟ کم آوردی موش شدی در مقابل زندگیم . برو رفیق ناز شصتت دست خدا همراهت تو هم برای رفتن آمدی . *با من بودن شیر می خواهد*
نوشته شده در دوشنبه 91/3/29ساعت
10:56 صبح توسط فریماه نظرات ( ) |
Design By : Pichak |