سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























توهمات زندگی

یا علی

دوباره برخاستم

می خواهم از نو شروع کنم

گردوغبار خاطرات را از لباسم پاک می کنم

و فقط ساکی از تجربه با خودم می برم

.

می خواهم راهی را ادامه دهم که تو در مسیرش نباشی

نه خاطراتت،نه رد پاهایت،نه طنین صدایت

.

در رابطه ام با تو

اعتماد برای چندمین بار مفهومش را از دست داد

و جایش را به تردید داد

تردید که نه

به اطمینان داد

اطمینان به دروغ بودنت

می خواهم از تو متنفر باشم

*به همین سادگی*



نوشته شده در سه شنبه 91/3/30ساعت 10:51 صبح توسط فریماه نظرات ( ) |

رفت و رفت و رفت

انگار مقصدی در پیش داشت

یا شاید هم ماندن عذابش می داد

بی مهابا و با قدم های محکم رفت

تا جایی که در دیدم بود

بدون پلک زدن نگاهش کردم

.

بهت گفته بودم

با من بودن شیر می خواهد

گفتی من شیر دَرَندم

و آهوی دشتم را شکار خواهم کرد

.

گفتم شکار کردن هنر نیست

شکار کار هر حیوان درنده ای است

.

اما

تب تند داشتی و گوشت به این حرف ها بدهکار نبود

دیدی؟

کم آوردی

موش شدی در مقابل زندگیم

.

برو رفیق

ناز شصتت

دست خدا همراهت

تو هم برای رفتن آمدی

.

*با من بودن شیر می خواهد*


نوشته شده در دوشنبه 91/3/29ساعت 10:56 صبح توسط فریماه نظرات ( ) |

هه!

عجب دنیایی شده

من

اینجا

تنها

با کوله باری از خاطره

 تو آنجا

دورت را گرفتند

 با کوله باری از تجربه

.

دنیای مجازی

دنیای واقعیم شده

شکر

دوستِ مجازی زیاد دارم

مجازی دوستم دارند

مجازی دستانم را می گیرند

مجازی اشک هایم را پاک می کنند

.

شب هایم پر از وَهمِ

وهم عشقی پاک

.

دلم برای دوست داشته شدنِ واقعی لک زدهتنهاترینم


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:36 عصر توسط فریماه نظرات ( ) |

زیر پاهاتونو نگاه کردین

می بینین؟

قلبمِ

حواستون کجاست؟

دلم زیر پاتون لِه شد

.

.

.

چراغ خونمی

.

یکی یک دونه بابا

.

نور چشمیِ مامان

.

یادتونه؟

.

از این حرفا خیلی هم نمی گذره

.

هنوزم بچم

.

هنوز دست نوازشتونو می خوام

.

ولی نه

.

الان بیشتر به توجهتون نیاز دارم

خیلی بیشتر

.

 

ای کاش گریه های وقت و بی وقتم،تاثیر مقطعی نداشت

.

ای کاش اشکامو جدی تر می گرفتین و با بهانه ی

 "اقتضای سن"

پُشت گوش نمینداختینمهربانی


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 1:16 عصر توسط فریماه نظرات ( ) |

دلم می خواهد

بال هایم را به نرمی آزاد کنم

آرام

آرام

پهنای آسمان را دنبال کنم

اوج بگیرم

از زمین فرسنگ ها دور شم.

.

.

کمی که گذشت

نیم نگاهی به زمین بندازم

کلبه ای ببینم

که از دودکشش دود جاریست

پیرمردی عصا به دست

به آسمان خیره شده

با یک خیز

خودم را به او برسانم

مهمان کلبه اش باشم

چای گرمی بنوشم

و برای پیر قصه گریه کنم

.

.

.

کمی که آرام شدم

با لبخند مهربان پیرمرد

راهیه پرواز شوم

.

.

.

هنوز خیلی راه مانده

اوج گرفتن را آموختم


نوشته شده در سه شنبه 91/3/23ساعت 10:57 صبح توسط فریماه نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak