توهمات زندگی
تمام شدم مثل شمعی که اشک ریخت و سوخت و سوخت و سوخت مثل ظرفی که شکست و هزار تکه شد حالم را اگر بپرسی ، لبخندی میزنم ، میگویم : خوبم ، خــــــــوب اما ، تو حرفم را باور مکن لبخندم را نیز هم چشمهایم را اما میتوانی باور کنی چشمهایم دروغ نمیگویند مثل چشمهایت ، مثل چشمهایش اگر لمسم کنی ، شاید بفهمی تب دارم تبی چند ساله ، تبی همیشگی . و خیره شده ام به آینه و زندگی ای گنگ و پوچ را در آینه میبینم پوستم صاف است ، هیچ خط و چروکی ندارد ، اما ... پیر شده ام هزار سالی شاید ... " آه ... رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ماییم و موج سودا ، شب تا به روز تنها ، تنـــها خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن دردیست ، دردیست غیر مردن ، کان را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن ؟ ... " وقتی کسی میمیرد ، طی مراسمی خنده دار ، باند پیچی اش میکنند و طی مراسمی گریه دار ، قبرش میکنند من اگر مردم......
Design By : Pichak |