سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























توهمات زندگی

تمام شدم

مثل شمعی که اشک ریخت و سوخت و سوخت و سوخت

مثل ظرفی که شکست و هزار تکه شد

حالم را اگر بپرسی ، لبخندی میزنم ، میگویم : خوبم ، خــــــــوب

اما ،

تو حرفم را باور مکن

لبخندم را نیز هم

چشمهایم را اما میتوانی باور کنی

چشمهایم دروغ نمیگویند

مثل چشمهایت ، مثل چشمهایش

اگر لمسم کنی ، شاید بفهمی تب دارم

تبی چند ساله ، تبی همیشگی

.

و خیره شده ام به آینه

و زندگی ای گنگ و پوچ را در آینه میبینم

پوستم صاف است ، هیچ خط و چروکی ندارد ، اما ... پیر شده ام

هزار سالی شاید ...

"  آه ... رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن

          ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

 ماییم و موج سودا ، شب تا به روز تنها ، تنـــها

    خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن

دردیست ، دردیست غیر مردن ، کان را دوا نباشد

    پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن ؟

                                                  ...     "

وقتی کسی میمیرد ،

طی مراسمی خنده دار ، باند پیچی اش میکنند

و طی مراسمی گریه دار ، قبرش میکنند

من اگر مردم......


نوشته شده در دوشنبه 91/4/5ساعت 12:9 عصر توسط فریماه نظرات ( ) |


Design By : Pichak