سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























توهمات زندگی

و آنگاه که انسان گریست،خدا خندی

آنگاه که بی پناه من را از دنیای کوچکم جدا کردند،تو کجا بودی

فکر می کردم من را از تو می گیرند و تو را از من

 تنها پناهم گریه هایی بود که جدایی از تو را فریاد می زد

.

.

.

و من غافل از بازیِ چرخ روزگار

.

خدایا!

وَهمِ امروزم برای توست

.

دستانم را ببین

از سرما می لرزند

شایدم از ترس

برای لرزیدن کمی زود نیست؟

خدایـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ا!

گدایِ رحمتتم

خدایی کن در حقم

.

دنیایم

زندگیم

وجودم

قندیل بسته است

راضی به یخ زدنم نباش

 کسی به تنهاییم سر نزند


نوشته شده در دوشنبه 91/3/22ساعت 6:10 عصر توسط فریماه نظرات ( ) |


Design By : Pichak