سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























توهمات زندگی

هه!

عجب دنیایی شده

من

اینجا

تنها

با کوله باری از خاطره

 تو آنجا

دورت را گرفتند

 با کوله باری از تجربه

.

دنیای مجازی

دنیای واقعیم شده

شکر

دوستِ مجازی زیاد دارم

مجازی دوستم دارند

مجازی دستانم را می گیرند

مجازی اشک هایم را پاک می کنند

.

شب هایم پر از وَهمِ

وهم عشقی پاک

.

دلم برای دوست داشته شدنِ واقعی لک زدهتنهاترینم


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/25ساعت 1:36 عصر توسط فریماه نظرات ( ) |

زیر پاهاتونو نگاه کردین

می بینین؟

قلبمِ

حواستون کجاست؟

دلم زیر پاتون لِه شد

.

.

.

چراغ خونمی

.

یکی یک دونه بابا

.

نور چشمیِ مامان

.

یادتونه؟

.

از این حرفا خیلی هم نمی گذره

.

هنوزم بچم

.

هنوز دست نوازشتونو می خوام

.

ولی نه

.

الان بیشتر به توجهتون نیاز دارم

خیلی بیشتر

.

 

ای کاش گریه های وقت و بی وقتم،تاثیر مقطعی نداشت

.

ای کاش اشکامو جدی تر می گرفتین و با بهانه ی

 "اقتضای سن"

پُشت گوش نمینداختینمهربانی


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/24ساعت 1:16 عصر توسط فریماه نظرات ( ) |

دلم می خواهد

بال هایم را به نرمی آزاد کنم

آرام

آرام

پهنای آسمان را دنبال کنم

اوج بگیرم

از زمین فرسنگ ها دور شم.

.

.

کمی که گذشت

نیم نگاهی به زمین بندازم

کلبه ای ببینم

که از دودکشش دود جاریست

پیرمردی عصا به دست

به آسمان خیره شده

با یک خیز

خودم را به او برسانم

مهمان کلبه اش باشم

چای گرمی بنوشم

و برای پیر قصه گریه کنم

.

.

.

کمی که آرام شدم

با لبخند مهربان پیرمرد

راهیه پرواز شوم

.

.

.

هنوز خیلی راه مانده

اوج گرفتن را آموختم


نوشته شده در سه شنبه 91/3/23ساعت 10:57 صبح توسط فریماه نظرات ( ) |

و آنگاه که انسان گریست،خدا خندی

آنگاه که بی پناه من را از دنیای کوچکم جدا کردند،تو کجا بودی

فکر می کردم من را از تو می گیرند و تو را از من

 تنها پناهم گریه هایی بود که جدایی از تو را فریاد می زد

.

.

.

و من غافل از بازیِ چرخ روزگار

.

خدایا!

وَهمِ امروزم برای توست

.

دستانم را ببین

از سرما می لرزند

شایدم از ترس

برای لرزیدن کمی زود نیست؟

خدایـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ا!

گدایِ رحمتتم

خدایی کن در حقم

.

دنیایم

زندگیم

وجودم

قندیل بسته است

راضی به یخ زدنم نباش

 کسی به تنهاییم سر نزند


نوشته شده در دوشنبه 91/3/22ساعت 6:10 عصر توسط فریماه نظرات ( ) |

و من در پس این پرده هنوز از دنیا گریزانم،

.

.

.

روزگارم را چ بگویم ک زندگی را بر من تباه کرد،

سیاه  کرد،

فنا کرد،

آرزوهایم را چ بگویم،

که فراموشی را باید ستایش کرد...

.

.

.

آری من روزگارم بد نیست،

ولی،نمیدانم خوب چیست!

.

.

.

اگرچه نامم فریماست،

اما همچون لیلی می نویسم،

زنده ام چون خدایم خواست که باشم،

می نویسم،

برای کسی که نه،

برای به یادگار ماندن،

برای روزهایی که نیامده،

تا یادم نرود،

زندگیم چیزی جز توهماتم نیست....http://bahar-20.com/pic/albums/userpics/10001/normal_2gwswg3.jpg


نوشته شده در یکشنبه 91/3/21ساعت 9:37 صبح توسط فریماه نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      

Design By : Pichak