پيامهاي ارسالي
_„؛""؛مهرو^ماه؛""؛„_
101/10/7
الهه شرق
*دلم مي خواد آخرين پستم همه دوستام برام خداحافظ بذارند تا يادگاري بمونه و اگر برگشتم و خوندم به يادتون بيارم*
*صبا*
الهه برو نظرمو بخون و زود جواب بده :(
*نگين خانوم*
همين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فقط يه خدافظي؟؟؟؟؟ميدونستم اين ارامش قبل از طوفانه......
ذره بين زنده
کجا با اين عجله؟!
+
*مي خوام اين فيد بهترين فيدم باشه و واسه مدتي فيدي نذارم.اما دلم مي خواد اين نوشته که يادگاري از بهترين عصاره ي زندگيمِ، بهترين يادگاريم باشه.*...لباس هايش را مرتب کرد.دستي به موهايش کشيد.کيفش را روي شانه اش گذاشت و از خانه بيرون زد.روي نيمکت هاي پارک نشست.کيفش را باز کرد.يک ويولونِ قديمي.سرش را بالا گرفت.رو به آسمان.مي خواست نشان بدهد که خسته نشده.که هنوز مي تواند ادامه بدهد.*به تنهايي*
راه كمال
93/9/24
ساعت 6 شده بود.به سمت سالن اجرا به راه افتاد.روي سن رفت.با تشويق هزاران نفر.نشست روي صندلي.صندوقچه ي افکارش را باز کرد.و گشت دنبال يک سوال ديگر....*چرا بايد از درون ببازد و از بيرون مشهور شود؟اين آن زندگي نبود که انتظارش را داشت*....ويولون را به دست گرفت و زير چانه اش گذاشت.چشم هايش را آرام بست و آرشه را روي سيم ها گذاشت.سکوت همه ي فضا را گرفته بود.صداي فرياد سيم ها بيرون آمد.